احوالات این روزها به روایت تصویر
عسل مامان این روزای گرم و کشدار تابستونو هر روز بعدازظهر با هم میریم پارک تو هم عادت کردی تا بعداز ظهر میشه بهونه گیریهات بیشتر میشه ولی میری بیرون دیگه آروم میشی ... یه سری صداها به شیرین کاریهات اضافه شده انقده نااااز خمیازه میکشی هااا ااااا هووووو هههه وقتیم چیزیو بخوای جیییییییغ می کشی ذوق کردنتو هم با صدای ه ه ه ه ه نشون میدی که میخوام قورتت بدم چیزایی که بهشون علاقه داریم یکی آینه هستش که عاشقشیییی حتی وقتی داری گریه میکنی ببیرمت جلوی آینه میخندی یکی دیگه تخته وقتی توی تختت میشنی و برای عروسکای موزیکال بالای تختو روشن می کنم خیلی کیف میکنی لوستر و نشستن روی صندلی تاپ تاپیرم می دوستی
هنوزم هیچ علاقه ای به غلت زدن نداری فقط تنها کاریکه دوس داری نشستنه
تا میخوابونمت زمین اصراااااااار داری که خودت بلند شی
ولی هرچی تلاش می کنی نمی تونی عیب نداره مامان ناامید نشو بالاخره یاد میگیری
همچنان با بابا جون میری حموم عااااااشق آب بازی هستی نفسم
اینم بعد حموم که بابا موهاتو فشن کرده
اصلا هیچ علاقه ای به غذاخوردن نشون نمیدی با قاشق که اصلااااااا دوس نداری فقط با قطره چکون اونم به زوووووووور
من هی میریزم تو دهنت توام تفففف میکنی بیرون
آب میوه هم از آب سیب شروع کردم برات که اینو خدارو شکر دوس داری البته با همون قطره چکون فقط بلدی بخوری با شیشه اصلاااااااا میونه ای نداری
مامی الی جون زحمت کشیده برات یه ست بافت بافته که بریم آتلیه باهاش عکس بگیریم
مامان بسه دیگه خسته شدم چه قد عکس میندازی
همچنانم با حرص دستاتو میخوری معلوم نیست این دندونت نازدونم کی میخواد بیاد